بدون عنوان
کم کم داریم به آخرای 15 ماهگیت می رسیم دخترم...روزهای شیرین با تو بودن داره مثل برق و باد می گذره مطمئنم دلم برای شیرین کاریها و این روزهای قشنگت تنگ میشه ...متاسفانه زیاد نمیذاری ازت عکس بگیریم و از دوربین فرار می کنی اما ما سعی خودمونو می کنیم که از این روزای قشنگت تا می تونیم یادگاری داشته باشیم...ماشالله راه رفتنت خیلی بهتر شده و مسلط تر راه می ری و هر جا که من میرم دنبالم میای،به شیطونی هات هم روز به روز اضافه می شه عاشق گردش و رفتن به پارک هستی و به محض اینکه متوجه میشی میخوایم بریم بیرون بغل هر کسی باشی اون فرد رو می بوسی و ازش تشکر می کنی ...تا صدات می کنم میگی بله این کلمه رو خیلی واضح میگی حتی بعضی اوقات اسم فردی دیگه رو هم که صدا بزنیم شما میگی بله...
اینم چند تا عکس از روزهای شیرین 15 ماهگی شما
توی این عکس به صورت ماهرانه ای داری ماست می خوری و مثل همیشه عاشق کثیف کاری
آها یادم رفت بگم که در تاریخ پانزدهم مرداد سال 93 مریض شدی اونهم گلودرد از نوع شدید با تب 40 درجه خیلی سخت بود یک روز تمام گریه می کردی و نق میزدی اما خداروشکر با خوردن به موقع داروهات و لطف خدا زودی خوب شدی ...الهی من به جای شما مریض بشم از این به بعد ....
این چند تا عکس هم مربوط به روزهای سرماخوردگیت هست که اصلاً حال و اعصاب نداری و میخوای منو خفه کنی ....
توی این عکس شما زحمت کشیدی و شورت هات رو پات کردی و لبخند غرور آمیزی هم به لب داری وروجک خانم
اینم شما به همراه خاله آزاده جون در سرزمین عجایب