مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

مریم عشق مامانی و بابایی

اولین نوروز سه نفره

سلام عزیزم بالاخره قسمت شد بیام و برات بنویسم .......راستش چند روز اخر سال 92 که درگیر خونه تکونی بودم اونم با وجود وروجکی مثل شما از طرفی عید و دید و بازدید و مسافرت به شهرستان و ....عید امسال واقعاً بهمون خوش گذشت چون با وجود شما کامل تر شده بود..........البته شما لحظه تحویل سال بعد از گرفتن چند تا عکس خوابیدی اما حضورت در سال 93 در کنار من و بابا جون عالی بود....دخترم شما تا الان 6 تادندون داری 2 تا در فک پایین و 4 تا در فک بالا ......سینه خیز رو کامل می ری و چهار دست و پا رو هم در حد نیم متر.........اما با همین وضع کل خونه رو طی می کنی......عاشق کشوهای اتاق خودت و کشوهای تلویزیون هستی و مدام اونهارو باز و بسته می کنی..........دیگه اینکه ...
18 فروردين 1393

روزهای به یاد ماندنی

سلام عشق مامان.امروز صبح رفتیم چکاپ پایان نه ماهگی. قدت 71سانت وزنت ده کیلو و صد گرم و دور سرت 45 بود ماشاالله به غیر از دندون فک پایینی داری صاحب دو مروارید دیگه هم از فک بالا و پایین میشی خیلی بی قرار شدی و دوست نداری یک لحظه هم ازت دور بشم. به صورت ماهرانه ای غلت میزنی به صورت نشسته کل خونه رو طی می کنی و کمی هم سینه خیز می کنی. ! ...
12 اسفند 1392

اولین مسافرت

عشق مامان سلام امروز که برات می نویسم دقیقا 10روزه که اومدیم تهران خونه خاله جونا.دختر گلم اولین دندونت دقیقا در اولین روز نه ماهگیت در اومد.چند روز اول مسافرتمون یه برف حسابی اومد تهران و ما رو خونه نشین کرد.اما واقعا هوا عالی و تمیز شد. وقتی شما خواب بودی با خاله جون و مادر جون رفتیم یه برف بازی حسابی.راستش خیلی وقت بود حسرت یه برف بازی به دلم مونده بود.بعد از اون روزهای برفی یه بازار حسابی هم رفتیم و شما هم واقعا دختر خوبی بودی عزیز دلم.دل مامان واقعا برای بابایی تنگ شده. بابا جون به خاطر شرایط کاریش نتونست با ما بیاد تهران ولی واقعا جاش اینجا خالیه. جونم برات بگه خیلی شیرین شدی عزیزم مدام بابا ماما میگی یه کوچولو سینه خیز میکنی. ای...
30 بهمن 1392

اولین روزهای هشت ماهگی

عشق من سلام بالاخره موفق شدم بعد از چند وقت بیام و برات بنویسم اونم به این دلیل که هر چی شما بزرگتر می شی باید وقت بیشتری برای مراقبت از شما بذارم چون دوست داری مدام دور و برت پر از اسباب بازی باشه و منم باید مواظبت باشم راستی درست در تاریخ ٢٣ دی بود که برای اولین بار دست زدی ...........هر آهنگی که می شنوی تند تند شروع می کنی به دست زدن عشق من................ تقریباً یک ماه و نیم هستش که می شینی البته اوایل تعادلت کمتر بود اما الان خیلی خوب می شینی ولی بازم باید دور و برت بالش بزارم چون یهو ولو می شی سینه خیز هم در حد 2 سانت می تونی بری اما در جا می چرخی و برای رسیدن به شی مورد علاقت تلاش می کنی اما در کل زیاد خودتو خسته نمی کنی حالا...
23 دی 1392

شروع غذای کمکی

عزیز دلم درست تاریخ 9 آذر سال 92 بود که اولین غذای کمکی رو نوش جان کردی اولین غذایی هم که خوردی فرنی آرد برنج بود تا الان که حریره بادوم و لعاب برنج و سوپ هم به اون اضافه شده ........خداروشکر وقتی که گرسنه باشی خیلی خوب همه غذاتو می خوری قطره آهن روهم به همراه آب میوه نوش جان می کنی...............اینم چند تاعکس از فرنی خوردن شما که همه غذاتو خوردی آفرین گل دخترم.............       ...
28 آذر 1392